نيمه شعبان، آفتابي ترين روز خلقت است. روزي كه درخشان ترين ستاره را، تقويم خدا در بر گرفته، روزي كه زيستن و شكفتن هاي ابدي آغاز مي شود و زمين، مژدگاني شكوفه زاري پر طراوت را، دريافت مي كند. روزي است كه حنجره ها، نواي سبز آرامش سر مي دهند. آسمان، ديباي اطلسي خود را مي پوشد و محو رسيدن او مي شود. روزهاي خوب، به استقبال جمالِ موعود، مي دوند و جاده هاي فرو رفته در مه، از پشت كوهها بيرون مي آيند و به قنوتِ دستان منتظر، گره مي خورند؛ جمالِ موعودِ او را كه يادگار پيامبران، چكيده ابراهيم، عصاره محمّد و اكسير آزادگي است، مي ستاييم و ميلاد مهدي عج الله تعالی فرجه الشریف را تبريك عرض مي كنيم.

از فراسوي تاريخ مي آيد، با كوله باري به بزرگي همه رنج ها و به سنگيني همه نگاه هاي منتظر، سنگلاخِ اميد را مي پيمايد و به دروازه هاي روشنايي منتظران مي رسد. او تك سوارِ وادي آرزوست كه گلواژه مهر را طراوت مي بخشد و سرانجام، روزي دوباره مي آيد، تا درخت خشكيده انسانيت را خرّمي بخشد و در دل نوميدان، دانه اميد بكارد. و اينك او با، گيسوي مشك سودِ خود آمده تا بوي بهشت را در آسمان و زمين بپراكند. سلام خدا بر مهدي عج الله تعالی فرجه الشریف كه جهاني در روز ميلادش غرق سرور و شادماني است.
ايستادن، نمادِ انتظار است و سروها هماره ايستاده اند تا بهار، از راه برسد و آن را گرم در آغوش گيرند. امروز روز جوشش در راه سبز رويش است و فصل رويش، همان ظهور توست كه همه هستي، چشم در راه آن است و در جستجوي يك صداي روشن، كه حفره هاي عميق شب را پر مي كند و حجم سنگيني از جذبه هاي زيبا، كه زمين را نقش مي كند و روزنه اي كه از گريزگاهِ انتظار، به قلمرو پيوستگي حضور تو راه داشته باشد. همه دل ها را مشغول خود كرده، و همه حنجره ها را در فرياد به سوي تو سبز نموده است؛ اما روزي دوباره مي آيي و زمان را از غبار بي حوصلگي بيرون مي آوردي. در انتظار قدوم عالم آرايت، ميلادت را به جشن نشسته ايم.
زمان در زمين حبس شده بود. برگ برگ خاطره از اشك هاي پياپي چروكيده و صفحه هاي دلتنگي، نَفَس غروب را بند آورده بود. تنگنايِ تشنه كوير تو را مي خواند. شمعداني ها زير شعله آفتاب سوزان، به انتظار تو نشسته بودند. نَفَس آسمان هم در سينه حبس شده بود، ستاك هاي نازك آرزو، سر بر شانه همه گذاشته بودند و هستي، در تب و تاب انتظار تو مي سوخت، كه سرانجام رخ نمودي و نيمه شعبان را در تقويم دل ها، آزين بستي، سيّارات به طواف خورشيديِ تو در آمدند. آبشارهاي رحمت به دامان طبيعت، جاري شدند و غم، خلاصه و ناپديد شد. آمدي، اما غمي ديگر در دل عاشقان روييدن گرفت كه هر روز اشك آدينه را به دامان انتظاري ديگر مي چكاند و آن روزي است كه از جانب مغرب طلوع مي كني و ذوالفقاربر دست، هر چه غم و اندوه است. از چهره ها مي زدايي. ميلادت مبارك و ظهورت نزديك باد.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید