عقاید وتفکرات
هر یک از فرق صوفیه، آداب و احکام خاصی دارند که شاید بعضی از آنها در سایر فرقهها دیده نشود.
منشأ و مبدأ این احکام در تصوف به قطب که همان رهبر صوفیان وابسته است و به همین جهت است که در میان متصوّفه آداب و عقاید متفاوتی شکل گرفته است.
1. ولایت در نزد صوفیه
ولایت، از مختصات شیعه است و در غیر شیعه جایگاهی ندارد.
به دلیل تأثیرگذاری ائمه شیعه (علیهم السلام) در بین مسلمین و چهره ممتاز ایشان، در زمان امام صادق ( علیه السلام ) تصوف را در مقابل اهل بیت(علیهم السلام) قرار دادند و مسایل معنوی را در قالب بزرگان و بعدها اقطاب صوفیه مطرح کردند تا ولایت و علم ائمه(علیهم السلام) را تحت الشعاع این جریان قرار دهند.
2. ولایت در شیعه
در شیعه، ولایت به معانی ذیل آمده است:
1. محبت ومودت که واجب است و آن، محبت ذوی القربی است که شیعه و اهل سنت آنرا قبول دارند.
2. امامت که از نوع ولایت تشریعی است. خداوند این ولایت را بر عدهای خاص از بندگان خود عطا کرده و بر دیگران واجب است در امور دینی از آنان پیروی کنند. این نوع ولایت را نه اهل تسنن و نه تصوف، هیچکدام قبول ندارند.
3. زعامت، یعنی رهبری سیاسی جامعه اسلامی که از طرف خداوند برای عدهای اعطا شده که این ولایت و وصایت از آنِ علی(علیه السلام) و 11 امام بعد از ایشان است و از غیر اینها جایز نیست.
4. ولایت تصرف که در خارج تأثیرگذار است و در نزد شیعه، مخصوص دوازده امام است؛ اما اهل تسنن آن را قبول ندارد. شبیه همی ن معنا در صوفیه نیز وجود دارد.
3. تعریف ولایت در نزد تصوف
مقام ولایت، عبارت است از رتبه فنای فی الله؛ ولی که همان قطب است در این مرحله در تجلی خداوند محو و مستهلک شده و به علت شکر و استغراقی که بر او عارض میشود، تابعیت و عبودیت به حسب صورت (نماز و روزه) از او مرتفع میشود؛ اما از نظر معنا او عین تابع و عابد است.
تفاوت تصوف با شیعه در اینباره، اقسامی است که متصوّفه برای ولی قائل شدهاند. اقسامی که تصوف برای ولی قائل شدند عبارتاند از:
1. قطب: مثل امام در نزد شیعه همیشه و در هر زمان یک نفر است. فناء فی الله و بقاء بالله، دو قیدی است که برای قطب قائلاند. بالاترین مراحل سیر و سلوک نیز مال قطب است.
2. افراد: سه نفر و گمنام هستند که کسی آنها را نمیشناسد.
3. اوتاد: چهار نفرند.
4. بدلاء (ابدال): علیه السلام نفرند.
5. نجباء: 40 نفرند.
6. نقباء: 300 نفرند.
این مراتب در هیچ جای معارف شیعی، به این سبک وجود ندارد.
مسئله دیگر اینکه متصوّفه، ولایت را اکتسابی میدانند و هر کس میتواند خودش را به قطبیت برساند، در حالیکه در نزد شیعه ولی فقط از طرف خداوند منصوب میشود.
تصوف میگوید:
پس به هر دوری ولیی قائم است تا قیامت آزمایش دائم است
دست زن در دامن هر کو ولی است خواه از نسل عمر خواه از علی است(مولوی)
ولایت در نزد تصوف بدعتی بیش نیست. آنان در مورد ولایت دست به توجیه زدند؛ چنانکه ذهبیه قائل شدهاند که: امامان، ولایت کلیه شمسیه و اولیای صوفی، ولایت جزئیه قمریه دارند.
شاید مهمترین مسأله درتقابل تشیع و تصوف را بتوان در موضوع ولایت دید.
با توجه به اینکه سران صوفیه در آغاز سنیمسلک بوده اند طبیعی مینماید که تن به ولایت اهل بیت(علیهم السلام) ندهند. از اینرو برای انصراف از اهل بیت(علیهم السلام) و جذب مردم به خود، تعریفی از ولایت ارائه دادند که با اعتقادات تشیع و مبانی روایی و حتی آیات قرآن، در تعارض است.
اگر چه بعدها در فرقههای شیعی تصوف سعی شد بین این دو تفکر جمع شود، اما سران بسیاری از فرقهها برای حفظ جایگاه خویش اندیشه صوفیانه خود دامن زدند.
مهمترین اندیشه سران این جریان، مطرح کردن خود بهجای ائمه (علیهم السلام) و نفی روایات و آیات بود. نمونههای بارز این جریان را در کلام حلاج، جنید، شمس و مولوی میتوان دید.
شمس تبریزی با فریاد بر سر علمای عصر خود که غرق فنون و علوم روز بودند میگوید: تا کی بر زین بی اسب سوار گشته و در میدان مردان میتازید؟ ... و تا کی به عصای دیگران به پا روید؟ این سخنان که میگویید از حدیث وتفسیر وحکمت وغیره، سخنان مردم آن زمان است که هر یکی در عهد خود به مسند مردی نشسته بودند و از خود معانی میگفتند و چون مردان این عهد شمایید، اسرار و سخنان شما کو. بعضی کاتب وحی بودند و برخی محل وحی. اکنون جهد کن که هر دو باشی؛ هم محل وحی و هم کاتب وحی، خود باشی.
در همین زمینه بایزید بسطامی میگوید: شما دانش خود را از سلسله مردگان فرا میگیرید؛ در حالیکه ما معارف خود را از حضرت حق فرا میگیریم که همیشه زنده است و نخواهد مرد!
البته در فرقههای فعلی نیز این جریان ادامه دارد. شهرام پازوکی صوفی گنابادی میگوید: ولایت در تصوف با ولایت در تشیع شباهت فراوانی دارد.
او درجای دیگر مینویسد: اعتقاد به وجود امام به عنوان قطب عالم امکان، با مفهوم قطب در تصوف تقریباً یکسان است.
ویا مینویسد: قطب و امام هر دو مظهر یک حقیقت و دارای یک معنا و اشاره به یک شخص است.
البته این اندیشه ولایت، چهارچوب خاصی ندارد و در هر زمان برای هر کس ممکن است.
شَطْح یا شَطَح
در تعریف لغوی و اصطلاحی شَطَح، اختلافات زیادی وجود دارد. از دیدگاه صوفی، شَطَح در زبان راندن عبارتی است که بهظاهر گزاف و گران و سنگین باشد، مانند «انا الحق» حلاج و «سبحانی ما اعظم شأنی» بایزید بسطامی ، و از دیدگاه فقه، یعنی به زبان راندن عبارات کفرآمیز که منع شرعی دارد.
صاحب تاج العروس كه يكي از دانشمندان بهنام لغت است، ميگويد: اكثر ائمه لغت اين كلمه را ذكر نكردهاند؛ تنها بعضي از صوفيون آن را در باب «اسمأ اصوات» ذكر نموده اند.
او سپس از يكي از استادان خود نقل ميكند كه او گفته: من در كتب لغت بر اين كلمه واقف نگشتم. گويا اين كلمه، عاميانه باشد؛ در عين حال در اصطلاح تصوف به كار ميرود.
تفسير اصطلاحي شطح
روزبهان بغلی شیرازی پس از تفسير لغوي شطح میگويد: پس در سخن صوفيان، شطح مأخوذ است از حركات دلشان... از صاحب وجد كلامي صادر شود از تلهب احوال و ارتفاع روح در علّو مقامات كه ظاهر آن متشابه باشد، و عبارتي باشد، آن كلمات را غريب يابند. چون وجهش نشناسند و در رسوم ظاهر و ميزان آن نبينند، به انكار و طعن از قائل مفتون شوند.
وقتی این جریان وارد تصوف شد، بحران شدیدی درست شد و کشته هم داد. حسین بن منصور حلاج، اوّلین مقتول این جریان است و عین القضاة همدانی دومین کشته معروف آن میباشد.
بایزید بسطامی، از بزرگترین کسانی است که شطحیات زیادی از وی نقل شده است.بایزید را گفتند که جمله خلایق در تحت لوای محمد خواهند بود:گفت بالله که لوای من از لوای محمد عظیمتر است.
مولوي حكايت «سبحاني ما اعظم شأني» گفتن بايزيد را آورده و آن را با كرامتي از وي نيز مقرون ساخته است:
با مريدان آن فقير محتشم
با يزيد آمد كه نك يزدان منم
گفت مستانه عيان آن ذوفنون
لااله الاانا ها فاعبدون
چون گذشت آن حال و گفتندش صباح
تو چنين گفتي و اين نبود صلاح
گفت اين بار ار كنم اين مشغله
كاردها در من زنيد آن دم هله
حق منزّه از تن و من با تنم
چون چنين گويم ببايد كشتنم
چون وصيت كرد آن آزادمرد
هرمريدي كاردي آماده كرد
مست گشت او باز از آن سغراق زفت
آن وصيت هاش از خاطر برفت
عقل آمد نقل او آواره شد
صبح آمد شمع او بيچاره شد
تا آنجا كه ميگويد:
چون هماي بيخودي پرواز كرد
آن سخن را با يزيد آغاز كرد
عقل را سيل تحير در ربود
زان قويتر گفت كاوّل گفته بود
نيست اندر جبهه ام الا خدا
چندجويي در زمين و در سما
آن مريدان جمله ديوانه شدند
كاردها در جسم پاكش ميزدند
هر يكي چون ملحدان گرد كوه
كارد ميزد پير خود را بيستوه
هر كه اندر شيخ تيغي ميخليد
باژگونه او تن خود ميدريد
يك اثر ني بر تن آن ذوفنون
وان مريدان خسته در غرقاب خون
هر كه او سوي گلويش زخم برد
حلق خود ببريده ديد و زار مرد
وآنكه او را زخم اندر سينه زد
سينه اش بشكافت شد مرده ابد
وآنكه آگه بود از آن صاحب قران
دل ندادش كه زند زخم گران
مشایخ صوفیه به توجیه این شطحیات مبادرت ورزیدهاند، از جمله روزبهان بغلی (متوفای 606 ق) بزرگترین کتاب را در توجیه شطحیات نوشته است. این جریان تا به امروز ادامه دارد و علمای شیعه با آن مخالفت نمودهاند. حضرت امام خمینی(ره) ضمن مخالفت جدی با شطحیات آنرا نشانه خودخواهی و وسوسه شیطان و تکبر میداند. ایشان میفرماید:
اي مدعي معرفت و جذبه و سلوك و محبّت و فنا، تواگر بهراستي اهل الله و از اصحاب قلوب و اهل سابقه حسنایي هنيئاً لك؛ ولي اين قدر شطحيات و تلوينات و دعويهاي گزاف كه از حب نفس و وسوسه شيطان كشف ميكند، مخالفت با محبّت و جذبه است؛ «ان اوليائي تحت قبائي لايعرفهم غيري». تو اگر از اولياي حق و محبين و مجذوبيني، خداوند ميداند؛ به مردم اين قدر اظهار مقام و مرتبت مكن. و اين قدر قلوب ضعيفه بندگان خدا را از خالق خود به مخلوق متوجه مكن و خانه خدا را غضب مکن! بدان که این بندگان خدا عزیزند و قلوب آنها پرقیمت است، باید صرف محبّت خدا شود. این قدر با خانه خدا بازی مکن و به ناموس او دست درازی نکن؛ «فان للبیت ربا».
پس اگر در دعوی خود صادق نیستی، در زمره دورویان و اهل نفاقی.
و در جایی دیگر میفرمایند:
همه شطحيات، از نقص سالك و سلوك و خودي و خودخواهي است.
به هرحال، این جریان باعث بروز درگیری بین تشیع و تصوف و همچنین علمای اهل سنت و تصوف گردید.
منصور حلاج
یکی از جنجالیترین چهرههای تصوف، حسین بن منصور حلاج است. وی کسی است که اوّلین شطحیات را گفت و بهخاطر بسیاری از انحرافاتی که وارد دین کرد، توسط علمای شیعه وسنی وقت تکفیر و بردار شد.متأسفانه صوفیان همیشه سعی نمودهاند تا حلاج را تطهیر نمایند و مخالفان وی را به قشریگری متهم کنند. صوفیها از جریان کشته شدن حلاج نهایت بهرهبرداری را کردند و داستانهای زیادی در این مورد ساختند که از آن میتوان به هلوکاست صوفیه تعبیر کرد.
بزرگان علمای شیعه تاکنون از مخالفان حلاج بودهاند. اتهام حلاج فقط این موضوع نبوده و در دادگاه وی مسایل زیادی طرح شده است
برخی از اتهامات حلاج به شرح ذیل است:
3. سحر و جادوگری: عروس حلاج در دادگاه چهل مورد از آنها را نقل کرده است که در کتاب تراژدی حلاج بسیاری از آنها مطرح شده است.
4. ادعای خدایی: نامهای در منطقهای بهنام دینور کرمانشاه از یکی از مریدان وی بهدست آمد که حلاج در آن نوشته بود: از رحمن رحیم، به فلان بن فلان.
5. تبدیل عبادات بهویژه حج: وی برای مریدانش جایگزین درست کرده بود؛ که به جای رفتن به مکه در خانه احرام کنید و در جایی نیت و به جای حج آنجا را طواف کنید.
6. دفاع از شیطان وفرعون: حلاج میگوید، صاحب من و استاد من ابلیس و فرعون است؛ به آتش بترسانیدند ابلیس را، از دعوی خود بازنگشت. فرعون را به دریا غرق کردند و از دعوی بازنگشت.
فرعون از روی کشفی که از خدا پیدا کرده بود، ادعای ربوبیت کرد.
نظرات امام (علیه السلام) در مورد حلاج
صوفیان و عدهای از مخالفین تصوف سعی نمودهاند بیتی که در آن حضرت امام میفرمایند:
«همچو منصور خریدار سر دار شدم» را به عنوان دفاع ایشان از تصوف و حلاج ذکر کنند؛ اما آیا واقعا اینگونه است؟
در پاسخ باید گفت که در ادبیات فارسی منصور نماد مقاومت، هر چند در راه باطل شده که در راه عقیده خود بر سردار رفت. از این رو در اشعار اینگونه استفاده میشود و میتوان نظر حضرت امام خمینی (ره) را این چنین تعبیر کرد، مانند حاتم طایی که به کرم مشهور شده است.
مخالفتهای ایشان با حلاج و شطحیات در سایر آثار و اشعار ایشان، نشانه این موضوع است.
ایشان در شعری خطاب به حلاج میفرمایند:
گر تو آدم زاده هستی علّم الاسماء چه شد
قاب قوسینت کجا رفته است أو أدنی چه شد؟
بر فراز دار فریاد اناالحق میزنی
مدعی حق طلب انیت و انا چه شد؟
مرشد از دعوت به سوی خویشتن بردار دست
لا الهت را شنیدستم ولی الّا چه شد؟
ایشان در جای دیگر میفرمایند:
از صوفیها صفا ندیدم هرگز
زین طایفه من وفا ندیدم هرگز
زین مدعیان که فاش انا الحق گویند
با خود بینی فنا ندیدم هرگز
*************
تا کوس انا الحق بزنی خودخواهی
در سرّ هویتش تو ناآگاهی
بردار حجابِ خویشتن از سرِ راه
تا بودن آن هنوز اندر راهی
*************
گر نیست شوی کوس انا الحق نزنی
با دعوی پوچ خود معلق نزنی
تا خودبینی تو، مشرکی بیش نیی
بی خود بشوی که لاف مطلق نزنی
و در بیتی دیگر سروده:
فریاد انا الحق ره منصور بود
یارب مددی که فکر راهی بکنیم
اما از علماى شيعه، كسانى که به مخالفت با منصور حلاج برخاسته اند، عبارت اند از:
1. شيخ ابو القاسم حسين بن روح، سومين وكيل خاص امام زمان(علیه السلام) است.
2. شيخ مفيد (413-336 ق) كه به حق هر چه براى شيعه مانده از زحمات او است. حتى مخالفان نیز او را مجدد شيعه در رأس سده چهارم دانسته اند.
3. شيخ محمد بن ابى يعقوب معروف به ابن نديم بغدادى (متوفى بعد از 3علیه السلامعلیه السلام ق).
4. شيخ على بن حسين بن موسى بن بن بابويه قمى، پدر مرحوم صدوق كهامام زمان(علیه السلام) براى او در توقيعى دعا نموده و او را ستايش كرده است.
5. شيخ الطائفة محمد بن حسن طوسى (460-385 ق) كه حلقه اتصال متقدمين و متأخرين به شمار می_آيد و غالب علوم از ناحيه او به دست ما رسيده است.
6. ابوسهل اسماعيل بن على نوبختی (متوفى 402 ق) صاحب کتاب فرق الشيعه.
علیه السلام. دیگر علمای بنام شیعه، همچون مقدس اردبیلی.
3. شریعت، طریقت و حقیقت
این اصول را عرفای شیعه نیز قبول دارند؛ اما اختلافاتی با صوفیان دارند. در تعریف این سه اصل، عرفا میگویند: شريعت، عبارت است از تصديق پيامبر اكرم ( صلی الله علیه و آله وسلم ) در مجموعه آنچه از جانب خداوند آورده و عمل بر طبق ضوابط و حدودى كه در شرع مقدس بيان شده است.
به عبارت ديگر، تعبد و تسليم در برابر انبياى الهى و اوصياى آنها در تمام مسايل اعتقادى، اخلاقى و عملى كه از طريق كتاب و سنت براى انسانها توضيح داده شده، «شريعت» است.
اما طريقت عبارت است از دستيابى به محتوا و حالت خاصى كه از آن عمل انتظار مىرود؛ يعنى سالك با بهره-گيرى از باطن و جان دستورهاى دينى، به روح خود تعالى مىبخشد.
و حقیقت عبارت است ازاینکه سالك نه خود را مىبيند و نه عبادت و بندگىاش را؛ از عالم كثرت پا را فراتر گذاشته، حقيقت واحده حاكم بر كل هستى را مشاهده مىكند و در جهان هستى غير صفات و اسماى الهى و مظاهر وجودى او چيزى نمىبيند؛ حتى خود و فعل خود را ادراك نمىكند. در اين صورت است كه معناى لا اله الاّ هو كلّ شىء هالكٌ الا وَجْهه «هيچ معبودى جز او نيست. همه چيز جز ذات پاك او فانى مىشود.» را به خوبى مىشناسد وسِرِّ وللّه المشرق و المغرب اينما تولوا فَثَمَّ وجه اللّه «شرق و غرب از آن خدا است و به هر سو رو كنيد، خدا آن جا است.» را مىيابد و آنچه را در آيه شريفه كلّ من عليها فان و يبقى وجه ربّك ذوالجلال و الاكرام «تمام كسانى كه روى آن و زمين هستند، فانى مىشوند و تنها ذات ذوالجلال و گرامى پروردگارت باقى مىماند.» نهفته است، را ادراك مىكند.
به عنوان مثال، در نماز آنچه از مقدمات، شرايط، واجبات و اركان در رسالههاى عمليه آمده كه مربوط به عموم مردم است و انجام آن مستلزم رفع تكليف و ترك عمدى آن موجب فسق و چه بسا به عنوان كفر تلقى مىشود، شريعت ناميده شده است.
در پس اين ظواهر، باطنى در كار است كه بيان كيفيت و كميّت آن از عهده رسالههاى عمليه ساخته نيست. ميزان اخلاص، حضور قلب، حال و هواى عبادت و بندگى به گونهاى كه حلاوت و لذت آن را احساس كند و جمعاً مسايلى كه شخص را به خدا نزديك مىكند و به روح او عروج مىبخشد، طريقت ناميده مىشود.
گاهى چند نفر در يك صف، نماز مىخوانند كه همه از نظر رعايت شرايط ظاهرى در يك سطح قرار دارند، ولى فاصله ارزش نماز آنها در نزد خدا از زمين تا آسمان است.
و حقيقت نماز اين است كه نمازگزار به معناى واقعى كلمه، انقطاع از غير براى او حاصل شود.
اما از نظر صوفیه، یک صوفی اوّل ملزم به انجام اعمال شریعت است. طریقت در تصوف سرسپردن به قطب است که راهش از شریعت به جهت امکان اختلاف و تضادشان با همدیگر جدا است.
و در مرتبه حقیقت که همان مرتبه فنا است، صوفیان معتقدند که انسان دیگر نیازی به انجام اعمال شریعت ندارد؛ چون به مقصود خود رسیده است.
این استغنای از شرع به دو گونه در این مراحل رواج دارد:
1. استغنای بدایتی، یعنی استغناء در مسیر طریقت که برای همه امکان دارد.
چون ولی و مرشد کامل است و میتواند در همه امور دخل و تصرف کند، در شرع هم میتواند دخالت کند. او ولایت مطلقه کلیه الهیه دارد وصلاح میداند که شما فلان کار یا نماز را نخوانید. این را استغنای بدایتی میگویند؛ یعنی بی نیازی از شرع در طی طریق؛ چون به گمان صوفیها شارع به آنها گفته است.
2. استغنای نهایتی، رسیدن به حقیقت و مقام قرب که برای همه امکان ندارد.
صوفیها معتقدند چون به حقیقت رسیدی، نیازی به شریعت نیست؛ چرا که هدف از عبادت ، رسیدن به حقیقت بود. صوفی معتقد است که در طی این طریق، الزامی بر انطباق دستورات قطب با شرع نیست و اگر مخالف با شرع هم باشد، اشکالی ندارد.
دو تن از کسانیکه این بحث را تئوریزه کردند، مولوی و شیخ محمود شبستری هستند.
مولوی در مقدمه دفتر پنجم مثنوی میگوید:
شریعت، همچو شمع است؛ ره مینماید و بی آنکه شمع به دست آوری، راه رفته نشود. چون در ره آمدی، آن رفتن تو طریقت است و چون رسیدی به مقصود، آن حقیقت است و جهت این است که گفتهاند: «لو ظهرت الحقایق بطلت الشرایع؛ وقتی حقایق ظاهر شد، احکام (شریعت)باطل میشود».
او در ادامه میگوید:
حاصل آنکه شریعت همچون علم کیمیا، آموختن است از استاد یا کتاب ؛ و طریقت، استعمال کردن داروها و مس را در کیمیا مالیدن است و حقیقت، زر شدن مس. کیمیادانان به علم کیمیا شادند که ما این علم را میدانیم و عمل کنندگان به علم کیمیا شادند که ما چنین کارهایی میکنیم و حقیقت یافتگان به حقیقت شادند که ما زر شدیم و از علم و عمل کیمیا آزاد شدیم. یا مثال شریعت همچون علم طبی آموختن است و طریقت پرهیز کردن به موجب طب و داروها خوردن، و حقیقت صحت ابدی یافتن و از آن دو فارغ شدن. چون آدمی از این حیات میرد، شریعت و طریقت از او منقطع شود و حقیقت ماند.
علت علنی مطرح نکردن این بحثها توسط صوفیها در طول تاریخ، حمله علمای اهل تسنن و تشیع به آنها بود.
شبستری در گلشن راز می گوید:
بود هستی بهشت ، امکان چو دوزخ
من و تو در میان مانند برزخ
تو برخیزد تو را این پرده از پیش
نماند نیز حکم مذهب و کیش
عین القضات همدانی نیز در تمهیدات میگوید:
از نظر صوفیه حکم شریعت تا آنجا است که قالب و بشریت بر جای باشد که حکم خطاب و تکلیف بر قالب است، اما کسیکه قالب را بار گذاشته باشد و بشریت افکنده باشد و از خود بیرون آمده باشد، تکلیف و حکم خطاب برخیزد؛ کفر و ایمان بر قالب تعلق دارد.
آنکس که «تبدّل الارض غیر الارض» او را کشف شده باشد که زمین همان زمین نیست، قلم امر و تکلیف از او برداشته شود که «لیس علی الخراب خراج؛ در مالیات بر زمین خرابه مالیاتی نیست».
از آنجا که این اعتقاد صوفیه با قرآن وسنت مخالف بود، سعی کردند دلایلی برای توجیه آن بیاورند.
یکی از مهمترین آیاتی که صوفیه به آن استناد میکنند آیه شریفه واعبد ربک حتی یاتیک الیقین؛ «پروردگارت را عبادت کن تا زمان رسیدن به یقین» و حال آنکه طبق نظر همه مفسران شیعه و بسیاری از مفسران سنی، منظور از یقین در اینجا مرگ است، ضمن این که در هیچ کجای زندگی ائمه ما شاهد ترک عبادات نیستیم. از نظر شرع نیز هر انسان مکلفی باید در همه حالات اعمال دینی خود را انجام دهد، مگر اینکه دو شرط عقل و اختیار از وی ساقط شود.
و شاید صوفیان در اینجا به جهت کارهای خلاف شرع، عقلشان زایل شده و یا اختیارشان را به شیطان دادهاند!!
کسان دیگری از صوفیه نیز سعی کردهاند به شیوههای گوناگون این مسأله را توجیه کنند؛ چنانکه نور علیشاه ثانی، قطب دوم فرقه صوفی گنابادی میگوید:
صوفی، موحد است و موحد، غیر محدود است و مذهب در حد است و صوفی رو به بی حدی است.
و یا در فرازی دیگر ادعا میکند که: پس از یقین، عبودیت نیست؛ ربوبیت است و تکلیف نیست.
اما علما و فقهای بزرگ و عرفای بنام شیعه، این تفکر صوفیه را زیر سؤال برده وبهشدت به آن حمله کردهاند:
عارف بزرگ، ملا حسینقلی همدانی(ره) میفرماید:
«مخفى نماند بر برادران دينى كه به جز الزام به شرع شريف، در تمام حركات و سكنات و تكلمات و لحظات و غيرها راهى به قرب حضرت ملك الملوك ـ جلَّ جلاله ـ نيست و به خرافات ذوقيّه، اگرچه ذَوْق در غير اين مقام خوب است، كما هو دأب الجهّال و الصوفيه ـ خذ لهم اللّه ـ راه رفتن لا يُوجِبُ اِلاّ بُعْداً ... .
علامه بحر العلوم(ره) نیز فرمودهاند که:
«پس هر كه را بينى كه دعواى سلوك كند و ملازمت تقوا و ورع و متابعت جميع احكام ايمان در او نباشد و به قدر سر مويى از صراط مستقيم شريعت حقّه انحراف نمايد، او را منافق مىدان؛ مگر آنچه به عذر يا خطا و نسيان از او سرزند. همچنان كه جهاد دوم، جهاد اكبر است، نسبت به جهاد اوّل (اشاره به توضيح خاص ايشان است درباره حديث مشهور رسول اكرم(صلی الله علیه و آله وسلم) در باب جهاد اكبر و اصغر) ... . همچنين منافق اين صنف منافق اكبرند و آنچه از براى منافقين در صحيفه الهيه وارد شده، حقيقت آن براى ايشان به وجد اشد ثابت است.
عارف واصل، امام خمينى(ره) در این باره فرموده:
«و بالجمله، كشفى اتم از كشف نبى ختمى(صلی الله علیه و آله وسلم) و سلوكى اصح و اصوب از آن نخواهد بود. پس تركيباب بى حاصل ديگر را كه از مغزهاى بىخرد مدعيان ارشاد و عرفان است، بايد رها كرد ... پس، از بيانات سابقه معلوم شد كه آنچه پيش اهل تصوف معروف است كه نماز وسيله معراج سلوك و سالك است و پس از وصول، سالك مستغنى از رسوم گردد، امر باطل و بىاصل و خيال خام بىمغزى است كه با مسلك اهل اللّه و اصحاب قلوب مخالف است و از جهل به مقامات اهل معرفت و كمالات اوليا صادر شده است، نعوذ باللّه منه.
حكيم عارف، ميرزا مهدى الهى قمشهاى پس از وصف حال عارفان راستين و شمارش مصاديق زيادى از آنان، نوشته است:
«اگر معناى صوفى و تصوف عبارت از ادعاى دروغ مقام ولايت است و نيابت خاصه به هواى نفس و حُبّ رياست و خرقهبازى و سالوسى و ريا و دكاندارى و فريب دادن مردم سادهلوح و تشكيلات و امور موضوعه موهوم و القاءِ اوهام و تخيلات بر مردمِ زودباور به داعى كرامات دروغ كه عارف به راستى گويد:
صوفى نهاد دام و سر حقّه باز كرد بنياد مكر با فلك حقّه باز كرد
تا بالنتيجه از لذات حيوانى و شهوت دنيوى كاملاً برخوردار گردند و به افسون و فريب جمعى را گرد خود به نام فقر و درويشى و ارشاد جمع كرده و دكانى از آيات و اخبار عرفانى و گفتار نظم و نثر بزرگان حكما و علماى ربّانى باز كنند و حرف مردان خدا را بدزدند براى متاع دكان خود ... .
اگر اين است معناى صوفى، صد نفرين حق بر اين مردم باد كه بدنام كنندگان نكونامان عالماند.
4. سماع
در لغت، سماع یعنی شنیدن صدای خوش. صاحب لسان العرب میگوید: سماع، هرآوازخوشی است که گوش از آن لذت ببرد.
ثعالبی در اینباره میگوید: هر صوت زیبا که شنیده شود، سماع نام دارد.
اما سماع در اصطلاح:شعرخوانی همراه با ساز و آواز و حرکات موزون بدنی (پایکوبی و دستافشانی) به منظور ایجاد حال و وجد صوفیانه را گویند.
شکل سماع، به نوعی است که در خانقاه به صورت دایرهوار جمع و از آلات موسیقی استفاده میکنند و آواز میخوانند و در نهایت، از خود بیخود میشوند.
ابزار سماع،:طبل، دف، نی و رباب (شبیه طنبور) است.
اما در خصوص پیشینه سماع باید گفت که در اوایل تصوف خبری از آن نبود؛ ولی از نیمه دوم قرن سوم این موضوع مطرح گردید. اینکه از موسیقی یونانی بوده یا از آیین میترا، اطلاع دقیقی در دست نیست.
در کتابهای اوّلیه تصوف نیز در مورد سماع مطالبی آمده است، از جمله در آثاری همچون: اللمع، قوت القلوب ابوطالب مکی و رساله قشیریه. مهمترین مروّجان و اساتید سماع، ابوسعیدابوالخیر ، احمد غزالی، روزبهان بقلی، اوحد الدین کرمانی، مولوی و بهاء ولد فرزند مولوی بودهاند.
دیدگاههای صوفیه در مورد سماع
1. افراطیون
این گروه تعدادی از بزرگان صوفیه هستند که بهشدت شیفته سماع بوده وآنرا یکی از برترین اعمال یا حتی بهترین عمل نزد خداوند میدانند. مولوی، شمس، فخرالدین عراقی، اوحد الدین کرمانی و روزبهانی بغلی شیرازی از این دستهاند.
مولوی میگوید:
پس غذای عاشقان باشد سماع
که در او باشد خیال اجتماع
وی حتی سماع را برتر از نماز میداند. افلاکی شاگرد مولوی، در مناقب العارفین مینویسد:
روزی در حضور مولانا رباب میزدند و مولانا ذوقها میکرد. از ناگاه عزیزی(یکی از مریدان)درآمد که نماز دیگر (اذان) میگویند. (.مولوی) لحظهای تن زد(صبر کرد) و فرمود: نی نی آن(اذان) نماز دیگر و این سماع نماز دیگر. هردو داعیان حقند؛ یکی (اذان ونماز) ظاهر را به خدمت میخواهد و این دیگر(سماع)، باطن را به محبّت حق میخواند.
در جایی دیگر، در مقابل حدیث حضرت رسول(صلی الله علیه و آله وسلم) که میفرمایند: «حبب الی من الدنیا النسا والطیب وقره عینی الصلوه»، مولوی میگوید: ما از این عالم سه چیز را اختیار کردیم: یکی سماع و یکی فقاع(ابجو) و یکی حمام.
فرزند خلف مولوی نیز میگوید: انبیا توجه و رویکرد به خدا را در قالب نماز به مردم میرساندند؛ اما اولیا (صوفیه) آن نماز حقیقی را به صورت سماع به عالمیان رساندند.
نجم الدین کبری میگوید: شیخ جنید بغدادی در سماع حاضر بود و سماع در نمیگرفت. شیخ فرمود: بنگرید که هیچ عامی(منظور غیر صوفی) در میان ما هست؟ نیافتند و ... . شیخ فرمود: بهتر طلب کنید! چون طلب کردند، کفش عامی با کفش صوفی عوض شده بود و به این دلیل در نمی،گرفت.
و از قول مولوی مینویسد: العشق یزید بالسماع؛
2. غیر افراطی
این دسته اگر چه سماع را مستحب وقربآور میدانند و نوعاً هم خودشان اهل سماع بودهاند، اما به اندازه گروه اوّل دیدگاه افراطی ندارند. علاء الدوله سمنانی، عزالدین محمود کاشانی، عزیزالدین نسفی، محمد غزالی و هجویری از این گروهاند.
3. مخالفین سماع
این گروه در بین متصوفه اندک هستند؛ اما با سماع مخالفت جدی داشتهاند. بهاء الدین نقشبند، محی الدین عربی و احمد جام از این دستهاند.
محي الدين عربي در رساله روح القدس في محاسبه النفس ذیل بحث سماع ميگويد:
بعد از مراسم پر هياهوي سماع، به يکديگر به جهت اعمال خود تهنيت ميگوييم؛ در حاليکه فرشتگان در ملأ اعلي به ما به موجب از دست دادن دين و عقل خود (به واسطه سماع) تسليت ميگويند.
وی سپس ميگويد: اي نفس!.به جهت اين اعمال از خدا حيا نميکني. تو در طول شب و (در حال سماع) در تسخير و قبضه شيطان بودي و بازيچه دست او.با اين همه، تو ذوق ميکردي و لذت ميبردي.
بعد تصريح ميکند: از همه بدتر و از هر مصيبتي بزرگتر و از هر فاجعهاي سنگينتر و از هر دردي جانکاهتر اينکه در اين حال ادعا ميکردي که من با خدا و در خدا بودم وبه خدا برخاستم و در خدا شطحيات بر زبان راندم.
او همچنین در رساله شاهد ميگويد:
رقص وپايکوبي لايق حضرت حق نيست؛ شهود حق متوقف بر هيبت است و هيبت موجب سکون وآرامش ميشود؛ نه حرکت وجنبش.
بعد ميگويد: رقص کنيد و بدانيد که تنها رقاصيد و بدانيد که هنوز در مرحله نفسانيات باقي هستيد.هر کس در سماع جست و خيز کند و مدعي شود که شهود خدا کردم وخدا من را به خود نمود، پس دروغگو است.
به هر حال، آنچه مسلم است این است که به دلایل گوناگون اسلام این عمل را نمیپذیرد و با آن مخالف است؛ چنانکه علمای شیعه نیز حکم به حرمت سماع دادهاند.
5. اعتذار ابلیس یا حبّ شیطان
یکی دیگر از اعتقادات صوفیان، مسأله دفاع از شیطان است.
اوّلین شخص در تصوف که به دفاع از شیطان پرداخت، حلاج بود . او دلیل سجده نکردن شیطان بر آدم را شدت توحید او معرفی نمود.
حلاج میگوید:
موسی با ابلیس در عقبه طور به هم رسیدند. موسی گفت: چه منع کرد تو را از سجود؟
ابلیس گفت: دعوی من معبود واحد را و اگر سجده کردمی آدم را مثل تو بودمی؛ زیرا که تو را ندا کردند و یکبار گفتند: أنظر الی الجبل بنگریدی (فوری برگشتی) و مرا ندا کردند هزار بار «اسجد لآدم» و سجده نکردم.
و یا میگوید: صاحب من و استاد من، ابلیس و فرعون است. به آتش بترسانیدند ابلیس را، از دعوی خود بازنگشت. فرعون را به دریا غرق کردند و از دعوی باز نگشت. فرعون از روی کشفی که از خدا پیدا کرده بود، ادعای ربوبیت کرد.
بعدها کار به جایی رسید که ابولقاسم گورکانی از سران متصوفه، شیطان را «سید الموحدین» نامید.
6. شاهدبازی
یکی دیگر از انحرافات متصوفه، شاهدبازی است.
اوحد الدین کرمانی و ابوحلمان دمشقی، از شاهدبازان مشهور صوفیه بودهاند. در الانس آمده است که:
اوحد الدین کرمانی از مشایخ بزرگ قرن هفتم و از نادران دوران بود. چون در سماع گرم میشد، پیراهن امردان چاک میکرد و سینه به سینه ایشان باز می نهاد.
گفتنی است که این عمل در سماع رواج بسیار داشت. روزبهان بغلی شیرازی میگوید: در مجمع سماع به جهت ترویج قلوب، به سه چیز احتیاج است: روایح طیبه، وجه صبیح (صورت زیبا) و صوت ملیح.
اوحد الدین کرمانی میگوید:
بی آب بود سماع که آن بی ساز است
آتش در زن به هر کجا غماز است
باد است سماعی که دراو شاهد نیست
خاکش به سر هر که نه شاهد بازاست
و سعدی شیرازی میگوید:
که گفت بر رخ زیبا نظر خطا باشد
خطا بود کـه نبینند روی زیبا را