در نوشتهي قبل به شمّهاي از زندگينامهي اولين پيشواي فرقهي بهائيت ، عليمحمد باب پرداختيم تا بدان جا كه در سال 1260 هجري قمري در شهر شيراز ادعاي بابيت (واسطهي مخصوص بين امام عصر و مردم ) كرد.
به دليل آنكه اين حقيقت بر همگان روشن شود كه علم كردن اين دين ساختگي طرح كارگزاران دولتهاي استعماري، براي رسيدن به مقاصد شومشان بود به بررسي اوضاع ايران قبل از ظهور عليمحمد باب ميپردازيم:
با نگاهي به تاريخ درمييابيم كه كشور ما ايران در قرن 13 قمري گرفتار طوفان سياسي بيرحم و ويرانگري شده بود كه ناشي از رويارويي دو غول بزرگ استعمار و استثمار آن زمان، امپراطوري هاي انگليس و روس بود. بر اثر ضعف حكومت سلسلهي قاجار، كشور، هدف حملات بيگانگان قرار گرفت. تزارهاي روسيه تعميم داشتند كه بنا به تأكيد پِتِركبير ، سلطهي خود را بر ايران گسترش دهند و از ايران به آبهاي خليجفارس راه يابند. براي رسيدن به اين اهداف، دو جنگ خانمانسوز را به ايران تحميل كردند. در اين دو جنگ، روسها متوجه نيروي علما در ميدان مبارزه با استعمار شدند، زيرا مردم با فرمان فقها و پيشوايان مذهبي براي دفاع از كشور بسيج شدند و پيشروي شاياني كردند. در اين جنگ، روسيهي تزاري متحمل ضربهي سنگيني از ايران شد و حتي فرماندهي قواي روسي نيز از پاي درآمد. اين شرايط، روسيه را وادار كرد تا با رقيب خود انگليس ، از در سازش درآيد. آنان از وضعيت حاكم در دربار قاجار به ويژه رقابت و حسادت شديد ميان شاهزادگان سود جستند و تلاش كردند تا در وحدت و يكپارچگي ميان ارتش و مردم رخنه ايجاد كنند. در اين زمينه براي حذف عامل اصلي يعني مقاومت و همبستگي مردم مسلمان ايران در برابر بيگانگان يعني پيروي ايشان از فقها و پيشوايان مذهبي اقدامات مختلفي انجام دادند كه از جملهي اين اقدامات طرح استعماري جاسوسان زبردست دولت روس بود كه توسط آنها مهرهاي چون عليمحمد باب به عنوان نايب خاص جعلي براي امام زمان عليهالسلام شناسايي شد، تا از اين طريق بتوانند نفوذ مراجع تقليد و فقهاء را در ميان مردم بياثر كنند و متأسفانه توانستند اين طلبهي كمسواد يعني عليمحمد باب را تشويق كنند تا خود را باب امام زمان بنامد، سپس او را به ادعاهاي ديگري از جمله ادعاي امام زماني، نبوت و پيامبري و حتي ادعاي خدايي تحريك كردند.
پيروان عليمحمد معتقدند او 5 ماه بعد از ادعاي بابيتش با دائي خود از شيراز به مكه رفته و در كنار كعبه ادعا كرده كه قائم موعود و امام زمان است.1 ولي طبق مدارك متعدد ميرزا عليمحمد از سال 1260 هجري قمري در 25 سالگي به مدت 4 سال تنها ادعاي بابيت كرده و در اواخر 1264 ادعاي قائميت نمود و اظهار داشت كه من همان قائم و مهدي و امام زمان هستم. آن هم نه در سفر مكه كه اساساً چنين سفري وجود خارجي نداشته است. از ميان انبوه مدارك بهائيان در اين مورد به چند نمونه از آنها اشاره ميكنيم:
ابوالفضل گلپايگاني مبلغ بزرگ بهائيان در كتاب كشفالغطاء، صفحه 341 سطر 20 مينويسد:«باب در ماكو پرده از روي كار برداشت و نداء قائميت و ربوبيت و شارعيت داد.»(به اين مطلب در صفحه 252 كتاب نقطهالكاف از ميرزاجانيبابي نيز اشاره شده است.)
اشراق خاوري در كتاب تلخيص تاريخ نبيل صفحهي 130 مينويسد:« باب در مراجعت از مكه در بوشهر چند روزي اقامت كرد» دستورهايي به قدوس (يكي از گروندگان به باب) در رسالهاي به نام خصايل سبعه داد كه آن را به شيراز برد كه از جمله آن دستورها اين بود، براهل ايمان واجب است در اذان نماز جمعه جملهي اشهد اَن عليّاً قبل نبيل بابُ بقيةالله را اضافه كنند، يعني شهادت ميدهيم به اين كه علي قبل نبيل ( كه به حساب حروف ابجد كلمهي نبيل و كلمهي محمد هر دو شمارهي 92 هستند) باب بقيةالله امام زمان است.2 به راستي اگر عليمحمد به مكه رفته و ادعاي قائميت كرده پس چرا در بوشهر به پيروانش دستور ميدهد كه بگويند عليمحمد، باب بقيةالله امام زمان است، چرا نميگويد، بگويند خود امام زمان است؟
همچنين، اين موضوع با آن شرايط و اجتماع مسلمين در مكه و حكومت اهل تسنن محال ميباشد و در تاريخ هيچگونه دليلي كه حاكي از مسافرت او به مكه باشد، در دست نيست.
خلاصه اينكه، چون در بوشهر عدهاي دور او را گرفتند و فساد به پا كردند، حاكم فارس آن زمان، مأموريني را گماشت تا عليمحمد باب را تحتالحفظ به شيراز آورده و او را محبوس كردند، آنگاه در مجلسي كه با حضور علماء و دانشمندان تشكيل شده بود مورد حملهي علمي دانشمندان و علماي محقق شيراز قرار گرفت و سرانجام سيدعليمحمد در مسجد وكيل در حضور امام جمعهي شيراز و علماء و جمعيت، همهي ادعاهاي خود را پس گرفت و اظهار توبه و پشيماني كرد.
اشراق خاوري يكي از مبلغان بهائي در كتاب تلخيص تاريخ نبيل صفحه 141 مينويسد:« حضرت باب در حضور، امام جمعه رو به جمعيت كرد و گفت: لعنت خدا بر كسي كه مرا وكيل امام غائب بداند، لعنت خدا بر كسي كه مرا باب امام بداند، لعنت بر كسي كه بگويد من منكر وحدانيت خدا هستم، لعنت خدا بر كسي كه مرا منكر نبوت حضرت رسول بداند، لعنت خدا بر كسي كه مرا منكر انبياء الهي بداند، لعنت خدا بر كسي كه مرا منكر اميرالمؤمنين و ساير ائمهي اطهار عليهمالسلام بداند.
به اين ترتيب با اظهار اين توبهنامه از چنگ مأموران حاكم رهايي يافت و قول داد، ديگر جار و جنجال به پا نكند، سرانجام به خانهي خود رفت و تحتنظر و كنترل حاكم شيراز قرار گرفت ولي به خاطر جاهطلبي و به تحريك و دسيسههاي سفارت روسيه و مزدوران آنها در پنهاني به كارهاي خود مشغول بود و در پي فرصت بود. زماني كه اوضاع را در شيراز نامساعد ديد با حاكم اصفهان منوچهر خان معتمدالدوله كه يكي از جاسوسان دولت استعمار بود، پنهاني ارتباط برقرار نمود و به اصفهان رفت و از حمايتهاي بيدريغ او به دستور دولت روسيه تزار بهرهمند شد. معتمدالدوله، امام جمعهي اصفهان را وادار كرد در منزل خود از باب به طور كامل پذيرايي به عمل آورد. طولي نكشيد كه از هر سو انزجار و تنفر عمومي به سوي باب سرازير شد و معتمدالدوله زير فشار اعتراض مردم قرار گرفت و با نيرنگ به مردم اصفهان چنين وانمود كرد كه ميرزا عليمحمد را به تهران ميفرستد ، اما او را به طور محرمانه به اصفهان برگرداند و عليمحمد موفق شد چهار ماه در سراي حاكم اصفهان به سر برد در حالي كه مردم تصور ميكردند در تهران است. 3 ماه ربيعالاول سال 1263 معتمدالدوله در كام مرگ فرورفت با مرگ او پنهان بودن ميرزا عليمحمد در اصفهان فاش شد و گرگين خان پسرعموي معتمدالدوله از تهران دستور روانه ساختن باب را به تهران صادر كرد، در بين راه چون صدراعظم وقت صلاح نديد كه عليمحمد باب به تهران وارد شود لذا دستور داد او را به تبريز بردند و از آنجا به زندان ماكو منتقل شد و پس از مدتي از زندان ماكو به زندان چهريق انتقال يافت، در اين مدت عليمحمد بيشتر آثار خود را در اين زندانها نوشته و به وسيلهي مريدان خود به اين سو و و آن سو فرستاده است. زماني كه عليمحمد باب در زندان ماكو و چهريق به سر ميبرد حوادثي اتفاق افتاد. گروهي از پيروانش با تحريك بيگانگان به هواخواهي از او در گوشه و كنار كشور شروع به اغتشاش كردند، تا اين كه محمدشاه قاجار و حاجميرزا آقاسي( صدراعظم وقت) براي فرونشاندن اين اغتشاشات تدابيري به كار بردند.
پی نوشت ها
برگرفته از كتابهاي بابيگري و بهاييگري نوشتهي محمدمحمدي اشتهاردي و بهائيت از ادعا تا واقعيت
1- آيتي در كواكب الدرّيه صفحهي 79 عربي
2- جمال الهي صفحه10
3- اين مطلب در تاريخ بنيل بهائيت صفحه 194 آمده است.