بررسي و تجزيه و تحليل ادعاها و گفتار سران و پيشوايان بهائيت و بررسي كتابهايشان چون آيينهاي است تا ناحقبودن اين مسلك را به ما نشان دهد، اكنون با نگاهي در اين آيه به بررسي آن ميپردازيم، آنگاه با ترازوي عقل و وجدان و با در نظر گرفتن دعوت پيامبران و آيينهاي حق، اين مرام را ميسنجيم.
در قسمت قبل اين نوشته بدانجا رسيديم كه علي محمد باب در ابتدا ادعاي بابيت كرد، او از سال 1260 هجري قمري در 25 سالگي ادعاي بابيت كرد و بيشتر آثار خود از جمله كتاب بيان را در اين مدت در زندانها نوشت. آثاري كه از او در اين دوره باقيمانده است، نشان آن است كه بارها صريحاً اعتراف به وجود مقدس امام عصر(ارواحناله الفداء) كرده و ايشان را به عنوان فرزند امام حسن عسكري عليهالسلام معرفي نموده است و منكران وجود آن حضرت را كافر دانسته، و در اعترافاتش موضوعات مهمي از قبيل غيبت امام عصر عليهالسلام و وجود نواب اربعه در ايام غيبت صغري(329-260ق) را يادآور شده است. و علاوه بر اينها، موضوع طول عمر آن حضرت را نيز ذكر كرده و در مقام اثبات آن برآمده است!!
منابع اين اعترافات در پايان اين نوشته خواهد آمد.1 ولي با كمال تعجب ميبينيم كه او ادعاي امامزماني و قائميت نيز داشته است، و اظهار ميدارد كه من همان مهدي موعود هستم. براي اثبات اين مطلب به دو نمونه از دلائل پيروانش در اين زمينه اشاره ميكنيم: ابوالفضلگلپليگاني عالم به اصطلاح بزرگ بهائيان در كتاب كشفالعظاء، صفحهي 341 سطر 20 مينويسد: باب در ماكو پرده از روي كار برداشت و نداي قائميت و ربوبيت و شارعيت داد.2
فاضل مازندراني يكي ديگر از مبلغان بهائي در كتاب ظهور الحق، صفحهي 173 ميگويد: سيدباب به ملا عبدالخالق يزدي مي نويسد: اَنا القائم الذي كُنتُم بِظهوره تَنتظِرون، من قائمي هستم كه در انتظار ظهورش بوديد.
به راستي مگر او نبود كه در بسياري از آثارش فرياد ميزد: اِنّي اَنَا عَبدٌ مِنْ عِبادهِ «من بندهاي از بندگان حضرت بقيةالله هستم»
چگونه مي توان سخن به اين روشني را به معني ديگر توجيه و تأويل كرد؟
چيزي نگذشت كه ميرزا عليمحمد به ادعاي قائميت هم اكتفا نكرد و خود را پيامبر مستقل و صاحب كتاب و شريعتي چون پيامبران اولوالعزم نيز برشمرد . چنان كه ميگفت: من همان رسول الله هستم كه رجعت نمودهام.3 او حتي در كتاب احسنالقصص خود در سورهي 52، خود را به جاي پيامبر قلمداد كرده و تحدّي به مثل نموده است!! ميگويد:
وَاِنْ كنتُم في ريب ممّا قد انزل الله علي عبدنا هذا فأتوبِاحرف من مثله.
(و اگر در آن چه خداوند بر بندهي ما اين (باب) نازل كرده شك داريد، چند حرف مانند آن بياوريد.)!!
اين مرد با آوردن احكامي كاملاً بياساس و پايه و جديد، خود را ناسخ يعني باطلكنندهي اسلام و احكام اسلام دانسته و كتابش بيان را نيز ناسخ و باطلكننده ي قرآن قلمداد نموده است.4
اما ميبينيد كه او در صحيفهي عدليه اش صفحه ي 5 پس از نسخ شرايع قبل نتيجهگيري ميكند كه شريعت مقدسهي اسلام نسخ نخواهد شد و ميگويد: بل حلالٌ محمد(صلي الله عليه و الهوسلم) حلالٌ الي يوم القيمة و حرام محمدٍ (صليالله عليهوآلهوسلم)حرامٌ الي يوم القيمة
و در ابلاغيه ي اَلف اعتراف ميكند كه من ادعاي وحي نكرده ام و كساني نسبت دادهاند كه من ادعاي ولايت و نبوت و رسالت كرده ام، خداوند به آن چه افترا زده اند ايشان را بكشد.5
عليمحمد به اين ادعاهاي متناقض اكتفا نكرد و ادعاي عجيب خدا بودن را نيز به ادعاهاي قبلياش اضافه نمود!!
شواهد و مدارك بيشماري از كتابهاي خود ميرزاعليمحمدباب و كتب پيروانش در دست است كه او ادعاي خدايي نيز كرده است، كه ما به چند مدرك اكتفا ميكنيم:
1-عليمحمد در نامهي خود به يحيي (صبح ازل) چنين مي نويسد: هذا الكتاب من الله الحيّ القيِوم الي الله الحيّ القيّوم ، اين نامه اي است از خداي زنده و برپادارنده جهان (باب) به سوي خداي زنده و برپا دارنده جهان (صبح ازل)6
2-ميرزا عليمحمد خود را ذات خدا و عين وجود او ميشمارد. وي در لوح هيكل الدين مينويسد: اِنَّ عَلي قَبل نَبيل ذاتُ الله و كينونيّته.7
به درستي كه علي قبل نبيل (عليمحمد) ذات خدا و هستي اوست.
اين نكات بخشي بود از تناقضگوييهاي بيشمار پيشواي اول بهائيان. هواخواهان او چنان در گوشه و كنار كشور با تحريكات دستهاي خارجي شروع به آشوب و اغتشاش كرده بودند كه محمدشاه قاجار و صدراعظم وقت جامع ميرزا آقاسي براي فرونشاندن اين اغتشاشات نامهاي به ناصرالدين ميرزا وليعهد كه در تبريز بود نوشتند و خواستند كه عليمحمد را از قلعهچهريق به تبريز بياورند و علماي شهر با او به گفتگو بنشينند، ناصرالدين ميرزا مجلسي تشكيل داد و علماء تبريز را در آن فراخواند، علماء در آن مجلس با او گفتگو كردند و با سؤالاتشان از او، پرده از چهرهي واقعياش برداشتند و بالاخره ناصرالدينميرزاي وليعهد از اراجيف و بيمعنيبودن سخنان باب آگاه گرديد و از فتنهانگيزي او ناراحت شد و دستور داد او را فلك كنند، باب به دنبال درماندگي از پاسخ به سؤالات و تنبيهي كه شده بود بدون هيچ استقامتي توبهنامهاي خطاب به ناصرالدين وليعهد نوشت و در آن اعتراف كرد كه «مرا مطلق علمي نيست كه منوط به ادعائي باشد» و در آخر ضمن طلب پوزش از الطاف شاهنشاهي، تقاضاي بخشش نمود. قابل توجه اين كه علماء دليل محكوم نكردن عليمحمد را به عنوان مرتد فطري شبههي خبط دماغ او دانستند،8 يعني معتقد شدند كه او ديوانه و سخنانش نامربوط است و اين دومين مرتبهاي بود كه باب توبه كرد و با توبهاش به روي ادعاهاي خويش خط بطلان كشيد. او را به زندان چهريق برگرداندند. پس از مرگ محمدشاه در سال 1264 ناصرالدينشاه به سلطنت رسيد. آشوبهاي پيروان باب در نقاط مختلف كشور (كه مسلماً به تحريك استعمار بود) باعث شد تا صدراعظم وقت ميرزاتقيخان اميركبير به شاه شكايت كند و شاه نيز فرمان اعدام او را صادر نمايد و بدينسان باب و چند نفر از يارانش را در سال 1266 هجري در ميدان تبريز اعدام كردند. 9
پی نوشت ها
1-ميرزاعليمحمدشيرازي:صحيفه عمليه/27 وص42-عبدالحميد اشراقخاوري:رحيقمختوم 1/22-ميرزا علي محمدشيرازي:تفسير سورهِي كوثر /88 طول عمر حضرت: اسرار الاثار خصوصي 2/7 -ميرزاعلي محمدشيرازي:تفسيرسوره يبقره /126 و ميرزا عليحمد شيرازي: تفسير سورهي كوثر/123 اهميت اطاعت از تواباربعه: ميرزاعليمحمد شيرازي: صحيفهي عدليه/6 - ميرزا عليمحمد شيرازي: بيان فارسي /7- ميرزا علي محمد شيرازي : بيان فارسي ، لغات و اصطلاحات /2.
2- كتاب نقطهي الكاف/252- ظهورالحق/73- آيتي در كواكبالدريه- نقطهالكاف/208 سطر14- تلخيص تاريخ نبيل /317
3- بيان واحد اول باب 2 و 15 و واحد دوم باب7 و واحد سوم باب14
4- واحد دوم، باب هفتم بيان
5- ابلاغيه اَلف در كتاب اسرارالاثار خصوصي /180 نوشته فاضلمازندراني
6- صبح ازل مرد شماره 2 فرقهي بابي است و از مريدان عليمحمد بود و توسط عليمحمد جانشين وي شد.
7- ميرزا عليمحمد شيرازي: بيان عربي، بخش دوم به نام لوح هيكل الدين /5
8- توبهنامهيعلي محمد باب در كتاب كشفالعظاء 204- 205 نوشتهي ابوالفضل گلضايگاني با دست خط خود عليمحمد آمده است.
- خبط دماغ يعني ديوانگي
9- الكواكب الدريه ص233 تا 251
برگرفته از كتابهاي:
بهائيت ازادعا تا واقعيت
بابيگري و بهايگري
سايهروشن بهائيت
ارمغان استعمار