در قسمتهاي قبل خوانديم كه پس از جريان توطئه سوء قصد به ناصرالدين شده ميرزا يحيي معروف به صبح ازل كه در نور مازندران به سر مي‌برد، پس از اطلاع از دستگيري و اعلام با بيان به لباس درويشي درآمد و با عصا و كشكول پس از پيمودن مراحلي به بغداد فرار كرد. حسين‌علي نوري برادرش نيز با كمك و ياري سفارت روس و نقشه‌هاي مرموز و حساب‌شده پس از چهار ماه زندان، روز اول ربيع‌الاول سال 1269 از زندان نجات يافته و به صورت تبعيدي رهسپار نور گرديد. با رفتن صبح ازل و برادرش ميرزاحسين‌علي بهاء به بغداد، كم‌كم بقيه‌ي بابي‌ها از گوشه و كنار به بغداد رفتند و در آنجا اجتماعي تشكيل دادند.
مدت اقامت آنها حدود يازده سال يعني از سال 1269 تا 1280 بود، رفتار آنان در عتبات بسيار ناهنجار بود. دزديدن اسباب و وسايل زوّار امام حسين عليه‌السلام، قتل مخالفان و غارت اموال مردم و جشن و پاي‌كوبي در ايام عاشوراي حسيني از آن جمله بود.1
البته به طور مرموزانه به تبليغ آيين خويش هم پرداختند و چون نمي‌توانستند در مردم دانا و آگاه نفوذ كنند، بيشتر با افراد بي‌سواد در قهوه‌خانه‌ها تماس مي‌گرفتند.2 رهبري با بيان در آن زمان طبق وصيت علي محمدباب، ميرزايحيي واگذار شده بود اما حسين‌‌علي نوري كه داعيه‌ي‌استقلال در سر داشت، به طور مرموزي مي‌كوشيد رهبري برادرش ميرزايحيي را ناديده بگيرد و به همين جهت مورد اعتراض و تهديد بزرگان بابيه قرار گرفت، او هم قهر كرد و در خفا با لباس مبدّل و با نا مستعار درويش‌محمد به طرف كوه‌هاي سليمانيه رفت و به طور ناشناس، در سلك درويشان درآمد و آن‌جا به آموختن عرفان و كيمياگري پرداخت و پس از آن با التماس و تقاضا از برادر خود، به مقام پيشين بازگشت.3 كم‌كم مسلمانان عراق متوجه خطر با بيان و ادعاهاي گوناگون آن‌ها شدند، اظهار تنفر علماء و مردم روز به روز نسبت به آن‌ها شديدتر شد و شكايت خود را به دولت ايران رساندند، دولت ايران هم به وسيله‌ي سفير خود در استامبول از سلطان عثماني كه در آن زمان بر عراق نيز حكومت مي‌كرد تقاضا نمود كه بابي‌هاي جمع شده در بغداد را به جاي ديگر تبعيد كند، سلطان عثماني دستور داد تمام بابيان را به استانبول تبعيد كردند بابي‌ها در حدود چهارماه در آنجا اقامت كردند . تا زماني كه اين گروه بابي به استامبول رسيدند، حسين‌علي‌بهاء هيچ‌گونه ادعايي نداشت و همواره خود را پيرو سيدعلي‌محمد باب معرفي مي‌كرد و برادرش ميرزا يحيي را جانشين باب مي‌دانست ولي طولي نكشيد كه آتش كدورت بين دو برادر شعله ‌ور شد. ميرزا يحيي مدعي بود كه من براساس آثار باب جانشين او هستم و برادرم مي‌خواهد جاي مرا بگيرد اما ميرزا حسين‌بن‌علي مي‌گفت كه وصيت باب ساختگي است و ميرزا يحيي كاره اي نيست در پي جدايي دو برادر، ميان آنان و مريدانشان، اهانت و ناسزا و كشتار رواج يافت، به ‌گونه‌اي كه ميرزا يحيي از بهاء و بهائيان به دريافت القاب خر و گاو نر مفتخر گرديد و ميرزا حسين‌علي حرام‌زادگي برادرش را اعلام داشت 4و افزون بر اين مدعي شد كه صبح ازل مردي شكم‌باره و شراب‌خواره و زن‌باره و .. است. اين مطالب در كتاب بديع اين چنين آمده است: ... مسلم است كه لازال به الكل و شرب و تصرف در ابكار و نساء ناس مشغول بوده و اعمالي كه والله خجالت مي‌كشم از ذكرش ، مرتكب. 5
از ديگر سو، از ليان كه طرفداران ميرزايحيي بودند، بي‌كار ننشستند و خواهر جناب بهاء الله كه پيرو ميرزا يحيي بود، افشا كرد كه بهاء الله همسر باب كه سهل است، دختر خودش را هم در ايام رياست ازل به او تقديم كرده بود 6 و جناب ايشان را نشايد كه پيش از درمان رعشه‌ي دست و بادفتق خود به علاج دردهاي بشريت پردازند....7 و به اين ترتيب بسياري از اسراري كه ميان بابيان بود، برملا شد.
حكومت عثماني كه ناظر كشمكش و نزاع اين دو گروه بود، چاره‌اي نديد جز اين كه آن‌ها را از هم ديگر جدا كرده و از آن جا تبعيد كند و لذا حسين ‌علي را با 73 نفر از پيروانش به شهر (عكّا از شهرهاي فعلي اسرائيل) و ميرزا يحيي صبح ازل را با سي‌نفر از پيروانش به قبرس تبعيد كرد.8 البته طولي نكشيد كه ميرزا يحيي در تبعيدگاهش قبرس از دنيا رفت و برادرش حسين‌علي بهاء بي مزاحم در شهر عكّا با كمال آزادي فرقه‌ي ضالّه‌ي بهائيت را به وجود آورد.

پی نوشت ها
1-قرن بديع جلد دوم ص 122 چاپ اول و دوم و قرن بديع ج1 ص 328
2-بديع، ص328
3- قرن بديع، ج2، ص112 ، چاپ اول و دوم و كتاب ايقان نوشته بهاء الله ص95
4- جز يكم، مائده‌يآسماني ص40، پاورقي ص20
5- كتاب بديع‌ص312 ، جرمي كه از تجاوز به ناموس مردم بدتر است
و ميرزا حسين‌علي از گفتنش خجالت مي‌كشد، به تصريح كتاب اقدس، لواط است.
6- تنبيه‌النائمين، ص19 و 65
7- تنبيه‌النائمين ، ص19 و 65
8-برگرفته از كتاب بابي‌گري وبهائي‌گري نوشته‌ي محمدي اشتهاردي و سلسله مباحث بهائيت نوشته‌ي اميرمهدي اميني

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید