sechumwords

گفتيم كه در قرون وسطا انسان تحقير شده بود. انسان هيچ گونه مسئوليتى نداشت و كليسا به جاى او مى انديشيد و تصميم مى گرفت. عكس العمل در مقابل اين نگرش و عمل در پايان قرون وسطا به صورت دو جريان دينى و غيردينى ظاهر شد. اساس و بنيان نهضت رنسانس، كه يك نهضت غيردينى بود، انسان گرايى بود. توجه به انسان و مسئوليت او در قالب دينى در نهضت اصلاحات به ظهور رسيد. به هر حال توجه به انسان آغاز شده بود و هر روز شدت مى يافت. در سده هاى بعد، كشفيات علمى باز هم قدرت انسان را بيشتر نشان داد.
از زمان رنسانس در قرن پانزدهم موج انسان گرايى هر روز شدت مى يافت تا اينكه در قرن هجدهم و نهضت روشن گرى به اوج خود رسيد. در اين زمان بود كه كسانى در غرب قائل شدند كه انسان مى تواند و بايد همه چيز را با عقل نقاد خويش و با روش علوم تجربى بررسى كند. در واقع اين باور به وجود آمد كه انسان مى تواند همه زواياى مبهم عالم را با روش علمى كشف كند و تنها اين روش است كه كارايى دارد. پس هر چيزى كه مربوط به گذشته است، بايد از نو بررسى شود. اين انديشه، مدرنيسم يا مدرنيته خوانده شد. كسانى كه پيرو اين انديشه بودند، گفتند كتاب مقدس هم با ديگر امور فرقى ندارد و بنابراين بايد به آزمايشگاه علم برود. پس جريانى به وجود آمد كه «نقد تاريخى كتاب مقدس» خوانده مى شود.
نقادان كتاب مقدس، قسمت هاى مختلف متون مقدس را بررسى علمى كردند. آنان هم درباره الفاظ و ادبيات و زمان نگارش و نويسندگان اين متون بحث كردند و هم درباره محتواى آنها. نتايج اين جريان براى ايمان غرب بسيار وحشتناك بود؛ چرا كه هر چند برخى از سخنان نقادان مانند رد معجزات، به جهان بينى آنان مربوط بود و در واقع علمى نبود، اما در بسيارى از زمينه ها نتايجى علمى و دقيق به دست آوردند. آنان انتساب عمده كتاب ها و نوشته هاى كتاب مقدس را به كسانى كه در سنت به آنها منتسب مى شد، رد كردند و در اين زمينه انقلابى به وجود آوردند. در همين زمان كشفيات روزافزون علمى و تعارض آنها با كتاب مقدس، ضربه ديگرى بر پيكر ايمان مسيحى وارد ساخت.
واكنش مسيحيان در برابر اين جريان دوگانه بود: كاتوليك ها با بى اعتنايى نسبت به سخنان نقادان بر مواضع سابق خود پاى فشردند؛ اما عالمان الهيات پروتستان، براى دفاع از ايمان مسيحى و تطبيق آن با وضعيت جديد تلاش هاى بسيارى كردند كه حاصل آن پيدايى علمى به نام «الهيات جديد مسيحى» يا «كلام جديد» بود. اما كليساى كاتوليك هم به تدريج مجبور شد قدرى تسليم شود. در سده هاى 19 و 20 تلاش هايى براى اصلاح امور و تطبيق با جهان معاصر در اين كليسا صورت گرفت. در دو شوراى واتيكانى اول (1869 ـ 1870 م) و دوم (1962 ـ 1965 م) تعديل هاى مهمى در اين زمينه صورت گرفت.
به گفته نويسنده اى مسيحى، چهار جريان در اواخر قرن بيستم روبه رشد بوده اند كه مى توانند مسيحيت هزاره سوم را شكل دهند:
1. شكلى از مسيحيت كه بر تجربه شخصى و روح القدس مبتنى است و پيروان آن مدعى اند كه با ارتباط مستقيم با روح القدس مى توان كارهاى شگفتى انجام داد؛
2. ظهور نظام هاى الهيات آزادى بخش كه به زندگى تهى دستان و مستمندان توجه دارد؛
3. ظهور جريان هايى كه به نقش زنان در الهيات و رهبرى كليسا توجه ويژه اى دارد؛
4. ظهور گرايشى كه بر گفت وگو و تعامل ميان مسيحيان و پيروان ساير اديان تأكيد مى ورزد.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید